بدون عنوان
صبح ساعت 7 داشتيم مي رفتيم خونه ماماني تا من و بابا بريم سرکار کلي بابا ازت عکس انداخت ديگه کلافه شده بودي تو دلت مي گفتي چقدر عکس مي گيري آخه بابا اي بابا ولکن نيستن اينا ...
نویسنده :
مامان كيان
10:18