بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
صبح ساعت 7 داشتيم مي رفتيم خونه ماماني تا من و بابا بريم سرکار کلي بابا ازت عکس انداخت ديگه کلافه شده بودي تو دلت مي گفتي چقدر عکس مي گيري آخه بابا اي بابا ولکن نيستن اينا ...
نویسنده :
مامان كيان
10:18
بدون عنوان
بعدالظهر روز اول به دنيا آمدنت در آرامش کامل ...
نویسنده :
مامان كيان
10:15
بدون عنوان
از گردش برگشته بودي همچين داشتي انگشتاتو مي خوردي آدم هوس مي کرد کلا بخورتت ...
نویسنده :
مامان كيان
10:13